هر که او در عشق جانان جان نداد


بوسهٔ خوش بر لب جانان نداد

جود او بخشید عالم را وجود


آشکارا داد او پنهان نداد

جام می در دست و ساقی در نظر


فکر این و آن به آن رندان نداد

چون که مخموری بود دردسری


دردسر ساقی به سرمستان نداد

لایق هر کس عطا او می دهد


ذوق سرمستان به میخواران نداد

بس گران و هم سبک سر بود عقل


جان به عشق او از آن آسان نداد

نعمت الله را به ما داد از کرم


این چنین دادی به هر سلطان نداد